سلام به همه بر و بچز
یه چند وقتیه اصلاْ رو مودش نیستم. واسه همین بی خیال علم و آموزش و جواب به دوستا و اصلاْ اینترنت شدم. اما خوب امروز دلم حسابی گرفته بود. این شد که اومدم بگم امروزو بی خیال بشید و بزارید به جای نوشتن مقاله های علمی بگم که چطوری همه چیز بهم ریخت.
درست تو ۲ قدمی چیزی که فکر می کردم همه ی پلها خراب شد و از کسایی که انتظارش رو نداشتم حرفهایی شنیدم که شرم دارم بگم پسر!
خیلی ضایع است که تو روت نگاه کنن و بهت بگن بهتره بری خودتو بکشی تا اینکه....
بگذریم از اینکه کی این حرف رو زده.
اصلاْ چطوره یه شعر بنویسم تا بتونم منظورم رو راحت بگم. موافقید؟!
عشق چون تو زیباست
چون تو ساکت پرحرف
چون تو صادق، بیریا
و دلم غمگین است
نه که از شعر تو
اما دردیست
اندرین قلب کبود
که چنان سم کشنده، مهلک
میمکد خونم را
تو که خوب میدانی
دردم از تنهاییست
از غم مردم پست
از همه لجبازی
از همه خودخواهی
و تو هیچ میدانی؟
زندگی بد سخت است
نتوان بود خموش
در سکوتی مطلق
همچنان عاشق و پرحرف
چنان روز ازل
تو به من میگویی:
«لحظهها را دریاب،
هر چه دارم از تو»
ولیکن میدانی
دست من کوتاه است
غمم از دست تو نیست
از غم تاریکیست
از همان «بغض فروخفتهی» تلخ
که همان میگیرد
نور دیدار تو را
لحظهی بودن را
تو به من میبخشی
با سخاوت خود را
و من هم با اندوه
میبندم در را
تا بدانی که در این شهر بزرگ
تنهایی ابدیست
و تو هم تنهایی
و منم تنهایم
و خدا هم تنهاست
اندرین عذر موجه
که چه ساخته است مرا
صورتی یا آبی؟!
همه در این تردید
که کدامین رنگ است
رنگ این پوشش ساده بر تن
ظن هر کس چیزیست
لاکن میدانی؟
من در این ظن بزرگ
بیگمان تنهایم
و تو گویی «گوشهایت شنواست،
چشمهایت بیناست...»
آری، کاش میفهمیدم
که تو از فولادی
این همه زیبایی
این همه تنهایی
این همه ظرافت
تو هنوز سرپایی؟!
برو ای ماه شب چارده من!
سفرت خوش به سلامت
و نباشی غمگین
زندگی میگذرد و این هم چون آن
تن من از سنگ است
آن چنان سنگ که حتی نشکند با فولاد
به سلامت آهو...
زندگی زیبا نیست
این تویی زیبایی
داغونم بابا! حالم از عید و تعطیلات بهم میخوره. دلم میخواد همینجا زندگی کنم. توی چالوس توی خونه ی خودم... نمی فهمم چرا باید برم جایی که هم تعطیلات خودم رو زهر کنم و هم تعطیلات بقیه رو. همه بچه های دانشگاه رفتن و من اصرار دارم بگم کلاسام تا ۲۷ اسفند تشکیل میشه.
نمیدونم خودم احمقم یا اونا...
کاش میشد تنها باشم. چه فایده ای داره که نتونی اینقدر شجاعت داشته باشی که هرچی قلبت میگه انجام بدی و همونطوری زندگی کنی؟!
یا حق...
سلام داداش
باباغمتو نبینم رفیق چی شده؟بازم مدعی های انسانیت؟؟؟!!!
بذار اینقدر بگن تاخسته شن مگهتاثیری تو قدمای ما میذاره؟؟
آخرش شرمندگی میمونه واسه خودشون میگی نه ته خط که رسیده میفهمی
پس یه گوشتو در کن یه گوشتو دروازه
کاری داشتیما هستیم داداش
علی علی
سلام عزیزم حالت چطوره دلم برات تنگ شده بود غمگینی دلم میگیره
سلام دوست گلم ممنون که به وبلاگ برف سر زدی امیدواریم که همیشه دلت سرشار از گرما و امید به زندگی باشه حتما اپت رو میخونیم موفق باشی بای
سلام!!
خوبی!؟
یه سوال!!! ما همدیگرو میشناسیم!؟!؟!!؟ یعنی من لینکت کردم!؟!؟!؟!؟!
هیچی یادم نمیاد!!!
:-(
لینکت کردم!!! :-)
وب جالبی داری.
آخ!آخ!!!
یکی میخواس منو با تئاتر درمونم کنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
با سلام
:.آهوی خسته.:با مطلبی تحت عنوان؛؛قصه ی من؛؛بروز گردید...
منتظر شما دوست عزیز هستم...خدا بهت کمک کنه سینا جان.
آهوی خسته نوروز ۱۳۸۷ رو به شما دوست عزیز و گرامی شاد باش میگوید و سالی پر بار همراه با سلامتی و موفقیت و شادکامی و خوش بختی در کنار خانواده ی محترمتان از خداوند خواستار است...تعطیلات خوش بگذره.
سلام
ممنون میشم اینجا رو بخونید
kasper.ir
در مورد ترانس ها
سلام اقا سینای گل
خوبی داداش ؟؟
حال هر کدوم از ما بهتر از دیگری نیست.
گاهی اوقات قاطی می کنم می گم خدا درد کم بود درد بی درمون دادی به ما
درمون داره اما باید یه زره از اهن و فولاد تنت کنی و یه اعصاب آهنی داشته باشی تا مبارزه کنی تا خودت بشی
سخته داداشم سخته اما می شه فقط هم خود خدا می تونه کمکمون کنه
من که هر وقت داغون می شم با خودم می گم اگه خدا بخواد حتما می شه اگه نخواد ما هر کار کنیم نمی شه
با علی مولا
وبلاگ"آهوی خسته"با دو قسمت از سرگذشت یک ترنس سکشوآل بروز گردیده...منتظر شما دوست عزیز...مونا